پریاپریا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

هیجان

هیجان روزهای پروراندنت

هیس!

هیس! همه ساکت. شششش ... دخترکم می خواد حرف بزنه... پریای من، دخترک نازنیم میخوام خیالت رو مطمئن کنم که همیشه برای حرف زدن  های تو سکوت هست، گوش شنوایی که جون میده واسه هر حرفی که قراره از دهن تو شنیده بشه، گاهی پدر و مادرها باید صبر رو تو دلشون مزه مزه کنن و گوششون رو برای شنیدنی های بچه هاشون تیز کنن مبادا حرفی تو دل کوچیک و ظریف بچه ها باقی بمونه و بشه یه دلنگرونی، بشه یه غصه، بشه یه ناگفته، یه راز سر به مهر... پریای من بدون که مامان و بابا مثه یه کوه جلوی تو و حرفای دلت ایستادن و شده تمام دنیا رو ساکت کنن می کنن، تا حرفت، تا صدات به گوش برسه، تا مبادا هم همه های بی اساس مردمان حبس کنه حرفای دل کوچیک دخترکم رو، تا م...
25 دی 1392

در گیر و دار زندگی

چند روزی بود که بابا تب داشت و حالش رو به راه نبود و پریای کوچولوی خودش رو بغل نمی کرد مبادا سرما خورده باشه و تو هم از اون بگیری... خیلی براش سخت بود که باید با فاصله باهات ارتباط برقرار کنه اما هیچ وقت فکرش رو نمی کردیم که وقتی خورشید در بیاد و همه جا روشن بشه، وقتی که منتظریم یه روز جدید از راه برسه و حال بابا بهتر شه، وقتی که قراره پریا و بابا تو بغل هم پدر و دختری کنن، درست همون روزی که قرار بود عمه از یه کشور دور واسه دیدن پریا بیاد تهران، متوجه شیم که بله.... بابا آبله مرغون گرفته و ما باید دورتر از اینی که الان شدی بشیم انقده دور که مجبور شیم پرواز کنیم و بریم شیراز تا مبادا پریای کوچولوی ما هم دچار آبله مرغون شه... با یه دنیا غم و...
14 دی 1392

غلت

پریا دختر ناز مامانی در تاریخ 20/9/92 ساعت 12:30 اولین غلت خودت رو زدی و دیگه تا به امروز هیچ غلتی نزدی شاید فقط خواستی بگی بلدم دست از سرم بردارید. عزیز مامان همین هم برای من کافیه تا ببینم سیر تکاملت رو داری یکی بعد از دیگری سپری می کنی دوستت دارم...     ...
14 دی 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیجان می باشد